معنی سپهسالار قشون اشکانی

لغت نامه دهخدا

قشون

قشون. [ق ُ] (ترکی، اِ) لشکر. گروهی از فوج. (آنندراج). درحقیقت این کلمه بدون واو است و واو را برای اظهار ضمه در ترکی نویسند و فارسیان اکثر قشون را به واو معروف خوانند. (آنندراج) (بهار عجم).
- امثال:
مثل قشون بی سردار.
مثل قشون شکسته.

قشون. [ق ُ] (اِخ) دهی از دهستان قیس آباد بخش خوسف شهرستان بیرجند در 53 هزارگزی جنوب خوسف و سرراه مالرو عمومی سرچاه. موقع جغرافیایی آن دامنه و هوای آن معتدل است. سکنه ٔ آن 50 تن است. آب آن از قنات و محصول آن غلات و لبنیات و شغل اهالی زراعت و مالداری و کرباس بافی است. راه مالرو دارد، و از خوسف میتوان اتومبیل برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).


سپهسالار

سپهسالار. [س ِ پ َ] (اِ مرکب) سرلشکر. (شرفنامه). مرادف سپهبد. (آنندراج). قطب. (منتهی الارب). صاحب الجیش. (مهذب الاسماء):
چنانکه او ملک است و همه شهان سپهش
همه ملوک سپاهند و او سپهسالار.
فرخی.
سپهسالار لشکرْشان یکی لشکر شکن کاری
شکسته شد از او لشکر ولکن لشکر ایشان.
عنصری.
سپه سالار ایران کز کمانش
خورد تشویرها برج دوپیکر.
عنصری.
بدرگاه سپهسالار مشرق
سوار نیزه باز خنجر اوژن.
منوچهری.
تاش فراش سپهسالار عراق مثال داده بود تا ایشان را بکشند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 278).
سرو سرهنگ میدان وفا را
سپهسالار و سرخیل انبیا را.
نظامی.
خزینه درگشاده گنج برده
سپه رفته سپهسالار مرده.
نظامی.

سپهسالار. [س ِ پ َ] (اِخ) ملقب به اتابک مودود. حاکم دیار بکر و شام که در سال 492 هَ. ق.بدیار باقی شتافت. (حبیب السیر چ تهران ج 1 ص 264).

سپهسالار. [س ِ پ َ] (اِخ) حسام الدین. از سرداران زمان طغرل شاه سلجوقی است که به کمک او عاصیان را در سال 578 هَ.ق. سرکوبی کرده است. (حبیب السیر چ تهران ص 288).

سپهسالار. [س ِ پ َ] (اِخ) حاجی میرزا حسینخان قزوینی معروف به سپهسالار اعظم و ملقب به مشیرالدوله (1241- 1298 هَ. ق. / 1836- 1881 م.) یکی از رجال نیکنام و اصلاح طلب ایران در دوره ٔ قاجاریه بود که بعد از قتل امیرکبیر مصلح و متفکر و مرد مبارزایران، تا حد امکان دنباله ٔ اقدامات و اصلاحات آن مرد وطن پرست را در دوره ٔ سلطنت ناصرالدین شاه قاجار گرفت و در کسب تمدن جدید و پیش بردن مقاصد فرهنگی و اجتماعی امیرکبیر قدمهائی برداشت. از یادگارهای سپهسالارمسجد بزرگ سپه سالار و عمارت بهارستان است که سالها محل مجلس شورای ملی بود. رجوع به حسین سپهسالار شود.


اشکانی

اشکانی. [] (اِ) بلغت تنکابی وطبرستان بقله الیمانیه است. (فهرست مخزن الادویه).

فرهنگ فارسی هوشیار

سپهسالار اعظم

سپهسالار بزرگ بزرگترین سردار قشون.

واژه پیشنهادی

فرهنگ معین

قشون

(قُ) [تر.] (اِ.) سپاه، لشگر.


سپهسالار

(س پَ) (ص.) فرمانده سپاه، درجه ای با لاتر از سرلشگر.

مترادف و متضاد زبان فارسی

قشون

ارتش، جند، جیش، خیل، سپاه، فوج، لشکر

معادل ابجد

سپهسالار قشون اشکانی

1197

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری